سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی خدا برای آن که چون خشمگین شود، بردباری کند، قطعی است [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
دوشنبه 90 فروردین 29 , ساعت 12:44 عصر
در بهار سال 1382 کتابی به نام «کیمیای معرفت» به چاپ رسید. این کتاب نوشته کریم فیضی و حمید مجتهدی است. کتاب 449 صفحه دارد و از انتشارات تهذیب (قم) است. از صفحه 263 تا 374 درباره شیخ جعفر مجتهدی تبریزی است. شما برای اطلاعات کامل درباره این شخصیت به این کتاب مراجعه کنید و ما در پاسخ سؤال شما مواردی از این کتاب را می آوریم. توجه داشته باشید که در تبریز به جای شیخ، کلمه میرزا را به کار می برند.
ولادت:حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی در سال 1303 شمسی به دنیا آمد (هشتاد سال پیش).
پدر و مادر:پدرش حاج میرزا یوسف مجتهدی تبریزی است که در سال 1325 درگذشت (پنجاه و هشت سال پیش) در زمان درگذشت حاج میرزا یوسف مجتهدی، حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی 22 سال داشت و در همین سال 1325 بود که حزب دموکرات تبریز را به تسلط خود درآورد. مادر حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی بانویی به نام فاطمه و دارای مقامات معنوی بالایی بود.
دوران کودکی و نوجوانی:میرزا جعفر در دوران کودکی مؤذن محله خود بود. خودش به این کار علاقه داشت و صدای بسیار خوبی داشت. در بازار مغازه داشت و لوازم کفاشی می فروخت. میرزا جعفر ورزش هم می کرد و بدن موزون و قوی داشت. روزی میرزا جعفر در نانوایی به پخت بد نان اعتراض کرد. نانوا به جای پذیرش اعتراض میرزا جعفر گفت:نان ما همین است می خواهی بخر، نمی خواهی برو بیرون. میرزا جعفر او را گرفت، از زمین بلند کرد و می خواست داخل تنور بیندازد. مردم مانع شدند.
میرزا جعفر کفش های چرمی به پا می کرد، کفش های چرمی مخصوصی داشت و با آنها راه می رفت. او بسیار سفر می کرد. میرزا جعفر در دوران نوجوانی و جوانی مداحی اهل بیت و ذکر مصائب می کرد. میرزا جعفر از همان دوران جوانی شروع به تهذیب نفس کرد و با امیال نفسانی مبارزه کرد. در داستان زندگی او آورده اند که روزی گرفتار دام شیطان شد و او را به بهانه کمک به پیر زن به خانه ای بردند. ناگهان میرزا جعفر دید در دام شیطان است و همچون یوسف گرفتار شده است. ناگهان راه چاره را یافت. چشمش به پله هایی افتاد که به پشت بام می رساند. از میان شیاطین فرار کرد به پشت بام و از پشت بام خود را به پایین انداخت. ساختمان سه طبقه بود و میرزا با این که خود را از آن بالا به پایین پرت کرد ولی هیچ آسیبی ندید و فرار کرد و از دست آن شیاطین انسی رها شد. در آن حال که از پشت بام ساختمان سه طبقه ای پایین می آمد، دست غیبی به کمک او آمد و میرزا جعفر آن را احساس می کرد و آن دست غیبی همواره میرزا جعفر را نگهداشت.
وفات:حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی پس از چهار سال اقامت در جوار حرم حضرت امام رضا(ع) ظهر روز جمعه ششم رمضان 1416 ه.ق مطابق با 1374 ه.ش (نه سال پیش) وفات کرد.
برخی از کرامات او:
در ص 325 کیمیای معرفت به نقل از آیت الله بهاءالدینی آورده است که روزی عده ای از علماء در فیضیه نشسته بودند. حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی هم آمد و نشست. چند دقیقه بعد ناگهان چهره حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی دگرگون شد ودر آن حال مرتب می گفت:وور، وور (بزن، بزن) کسی نمی دانست که او چه می گوید و در چه حالتی است ولی معلوم بود که با کسی حرف می زند و به او دستور می دهد. حالت منقلب او ادامه پیدا کرد و در آخر گفت:دنن یا علی، وور (بگو یا علی، بزن) همه تعجب می کردند. پس از چند لحظه به حالت عادی برگشت. پرسیدند:چه اتفاقی افتاد و با چه کسی گفتگو می کردید؟گفت:کسی در آمریکا می خواست جان اف کندی را بکشد ولی دستانش می لرزید و می ترسید بزند. من دوبار به او گفتم:بزن بزن ولی او باز هم می ترسید. من بار سوم گفتم:بگو یا علی، بزن او هم یا علی گفت و زد و رئیس جمهور آمریکا را کشت. علمای حاضر گفتند:آقا این چه حرفی است. اینجا فیضیه است، آنجا آمریکا. فیضیه کجا، آمریکا کجا. حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی گفت:بله آقا جان کندی به قتل رسید. شما رادیو را باز کنید تا خبر قتل او را بشنوید. پس از دقایقی خبر قتل کندی از رادیو پخش شد و تاکنون راز قتل کندی فاش نشده است.
در ص 329 آورده است که روزی حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی سوار قطار شد تا به مشهد برود. در سبزوار از قطار پیاده شد و به مدرسه ای در سبزوار رفت و به مدیر مدرسه گفت:همه بچه ها را هر چه زودتر به حیاط مدرسه بیاور تا برایشان سخنرانی کنم. مدیر مدرسه گفت:شما چه کسی هستید و از طرف چه کسی آمده اید؟حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی گفت:این حرفها را کنار بگذار و بچه ها را بیرون بیاور. مدیر گفت:الان همه بچه ها در کلاس ها هستند ودرس می خوانند. حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی آن قدر اصرار کرد که مدیر مدرسه راضی شد زنگ مدرسه را زد و همه بچه ها و معلم ها بیرون آمدند وقتی همه در حیاط جمع شدند و حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی «بسم الله» را گفت، ساختمان فرو ریخت و پس از فرو ریختن ساختمان حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی گفت:«والسلام علیکم و رحمه الله» و رفت و به این ترتیب جان چهارصد نفر کودک و معلم ها را نجات داد.
در ص 335 آورده است:حاج میرزا جعفر مجتهدی تبریزی می گفت:هر وقت چشمانم را بر هم می گذارم به همت مولایم علی همه عالم را می بینم.
در ص 335 می گوید:حاج میرزا مجتهدی تبریزی می گفت:چنانچه مولایم علی به من اذن بدهند همه بیماران را با یک یا علی شفا می دهم.


لیست کل یادداشت های این وبلاگ